زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با بابا
ای که از صورت خونین تو غم ریخته است با تماشای تو یکـباره دلـم ریخته است چـه بـه روز سـر تو آمـده آخــر بـابـا سرت از ضربۀ شمشیر به هم ریخته است دل محراب شكست از سر بشكستۀ تو از همه بام و بَرِ شهر اَلَـم ریخته است رنگ رخسارهات اینگونه حكایت كرده تیغ بر جام سرت زهر ستم ریخته است دخترت کاش بـمـیرد که نـبـیند هرگز خون فرق تو قدم پشت قدم ریخته است مـادرم آمـده بـالای سـرت با زحـمـت اشک بر زخم تو با قامت خم ریخته است من در این فرق دو تا دیدهام آن دم را كه خون هجده گل من در پی هم ریخته است کـربـلا زنـده شـده در نـظرم میبـیـنم ترس دشمن که پس از صاحب علم ریخته است تا که تـاراج کـنـد خـیـمـۀ طفـلانت را قبل آتش زدنِ آن به حرم ریخته است |